من هم این را گفتم تا دلم آرام گیرد
 

عشق الهی را در باره یک مادر مهربان

با احساس خدائیمون بخوانیم

عشق الهی

سلام بر شما و خداوند که مارا خلق کردتا او را بشناسیم و عشق خدائی او را درک کنیم 

دیروز به روستائی رفتم از روستا های استان مرکزی .

ودرآنجا بنده خدائی را ملاقات کردم که شور عشق خداوندی در دلش برای دیدن

خانه خدا پرمی زد و آرزو داشت به خانه خدا برود. بانو و مادر مهربانی  که سالها

برای عشق به خانواده خود تلاش و زحمت بسیار کشید بود و حالا سنی از او گذشته

 و از عشق به خانه خدا می گفت که نتوانسته بود به خانه خدا مشرف شود .

وقتی که با اشک و سوز دل  می گفت آرزوی دیدن خانه معبودم را دارم با  آن

حس خدائی که در دلش شعله ور بود  و عشق خدائیش، در دلم چنان نفوذ کرد

که من نتوانستم طاقت بیاورم  و بغض تمام وجودم را گرفت و چنان گریه ای

سر دادم که همه اطرافیان من تحت تاثیر عشق خدائی و اشکهای من و

 سوز شکستن دلم شدند.

 تا شب گریه می کردم چون نمی خواستم اطرافیانم که با من بودند متوجه اشکهایم شوند

من از گوشه های چشمم چند دقیقه ای قطره اشک می ریختم. یاد آن لحظه می افتم که او برای همه میگفت که چرا همسرم این قدرت را داشت که من را به خانه خدا بفرستد

ولی این کار را نکرد. خیلی زیبابود وقتی غصه فرزندش را میخورد که او زندگیش

را بسختی میگذارند و من شوهر او را قانع کردم که یک قطعه زمین کوچکی که دارند

 را بفروشد و ابن مادر را به وصال عشق خدایی که در وجودش موج می زد برساند.

ولی مادربا مهربانی میگفت که پولش را به فرزندم بده تا زندگی او بهتر شود.

خوش به سعادت چنین مادرانی که همیشه گذشت از خود نشان میدهند

من هم این را گفتم تا دلم آرام گیرد

ای گاش که من می توانستم او را راهی  خانه خدا می کردم

خدایا خودت کمکش کن تا به مقصود الهی خود برسد انشاا...

وبلاگ عشق خدائی  به روز شد.منتظر حضور شما گرامیان هستیم

  http://mother20.blogfa.com

 http://www.eshghekhodayi.persianblog.com

http://www.mother20.persianblog.com

http://eshghekhodayi.mycloob.com/index.php?pg=CLB-WEBLOG&zxid=1

عشق خدائی یک زن به آرزوی قشنگی که برای همه به ارمغان آورد

اونشه انصاری اینجا را کلیک کنید