حرف من و تو اگر عاشقی
و عشق را درک کردی بخوان
(( دوِ،چهار،چهار،سه چهار ))، مــنزل خـــدا؟
الو! الـو! سلام این منم مزاحمی که آشناست
این عشق خدائیست
هزار دفعه این شماره را دلــم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفتهاید پاسخ سلام واجب است
به ما که میرسد حساب بنده هایتان جداست ؟
الو!دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل عشق خدائیست یا عیب از سیم هاست
خدا!صدای تو نمیرسد ،کمی بلندتر
صدای من چطوره ؟ خوب و صاف و واضع و رساست ؟
************
اگر اجازه میدهی برات در دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
خودت گفتی مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را
خوب این عشق خدائیست که شما را میخواند
من میگویم همه عاشقون را به خودت عشاق تر کن
تا ارامش روحشان عمیقتر به تو شوند
خدا مرا بغل کن ،کمی نوازشم بده
حضوره دستهای تو ، عجب گرم و با صفاست
سر مرا به شانات بگیر تا سبک شوم
پنا هگاه این دل شکسته شانه شماست
وقتی طفل گوچگی بودم یادمه مادرم از نیماهای شب آارامش که اسم تو(الله اکبر) از مسجد به گوشمان و دلها میرسید و این عشق خدائی بود که صدای دعای نیایش مادر را که میگفت خدایا ،همه را به آرزویها دلشان برسان و.......... تا دمدمای صبح در دلم نقش می بست و حال که بزرگتر شدم هنوز هم همان آهنگ زیبای عشق به تو را از دل مادران خوش فکر اندیشه با عشق خدائیشان زمزمه میکند
میشنوم عجب زیباست این آرامشی که به عشق خدائی وعاشقان میدهی
************
خدا مرا ببخش باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ میزنم ،تا دل عشق خدائی آروم بگیره
دوباره زنگ میزنم ،دوباره تا خدا، خداست ،
و عشق خدائیست
نظر قشنگ شما چیه ؟
|
عشق الهی را در باره یک مادر مهربان
با احساس خدائیمون بخوانیم
عشق الهی
سلام بر شما و خداوند که مارا خلق کردتا او را بشناسیم و عشق خدائی او را درک کنیم
دیروز به روستائی رفتم از روستا های استان مرکزی .
ودرآنجا بنده خدائی را ملاقات کردم که شور عشق خداوندی در دلش برای دیدن خانه خدا پرمی زد و آرزو داشت به خانه خدا برود. بانو و مادر مهربانی که سالها برای عشق به خانواده خود تلاش و زحمت بسیار کشید بود و حالا سنی از او گذشته و ازعشق به خانه خدا می گفت که نتوانسته بود به خانه خدا مشرف شود .
وقتی که با اشک و سوز دل می گفت آرزوی دیدن خانه معبودم را دارم با آن حس خدائی که در دلش شعله ور بود و عشق خدائیش، در دلم چنان نفوذ کرد که من نتوانستم طاقت بیاورم و بغض تمام وجودم را گرفت و چنان گریه ای سر دادم که همه اطرافیان من تحت تاثیر عشق خدائی و اشکهای من و سوز شکستن دلم شدند.
تا شب گریه می کردم چون نمی خواستم اطرافیانم که با من بودند متوجه اشکهایم شوند
من از گوشه های چشمم چند دقیقه ای قطره اشک می ریختم. یاد آن لحظه می افتم که او برای همه میگفت که چرا همسرم این قدرت را داشت که من را به خانه خدا بفرستد
ولی این کار را نکرد. خیلی زیبابود وقتی غصه فرزندش را میخورد که او زندگیش
را بسختی میگذارند و من شوهر او را قانع کردم که یک قطعه زمین کوچکی که دارند
را بفروشد و ابن مادر را به وصال عشق خدایی که در وجودش موج می زد برساند.
ولی مادربا مهربانی میگفت که پولش را به فرزندم بده تا زندگی او بهتر شود.
خوش به سعادت چنین مادرانی که همیشه گذشت از خود نشان میدهند
من هم این را گفتم تا دلم آرام گیرد
ای گاش که من می توانستم او را راهی خانه خدا می کردم
خدایا خودت کمکش کن تا به مقصود الهی خود برسد انشاا...
وبلاگ عشق خدائی به روز شد.منتظر حضور شما گرامیان هستیم
http://www.eshghekhodayi.persianblog.com
دوست دار شما عشق خدائی
http://www.mother20.persianblog.com